سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبهای زخمی

نظر

گاهی رفتن بهتر است...

گاهی باید رفت....

باید رفت تا بعضی چیزها بماند...


اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت...


اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...


گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی ست با خود برد، مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور،...

و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند...

دلم این روزها با من نجوا می کند...

نجوایی عجیب و مبهم ...


دائم می گوید:


رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی...

و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی...


برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند...


برو و بگذار رفتنت بیش ازآنکه دردهای بیشتری بر دلهایی بنشاند، خاطره ای پر حسرت بشود...


برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش ِ دل کسانی که شکستن غرورت برایشان از شکستن سکوت آسانتر باشد...


دلت را بردار و برو...

خوب برو...

زیبا برو...


سر به زیر برو هرچند با اندوه...

با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و دوش...


شاد برو، ...


برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه خود حس خواهی کرد...


نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت آشنا...


وقار را در گامهایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت...


همه اینها از آن است که عشق ، قلب ترا مأمنی برای بیتوته خویش یافته و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست...


آنکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی می شود...


ذائقه جانش تلخ می شود از شور و شیرین های زودگذر و غبار می نشیند بر آینه روحش...

یادت باشد ...رفتن همیشه هم بد نیست...


آنگونه باید بروی که دیده شوی و  نبودنت مثل لمس بال یک پروانه حس شود...


آنگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند نبودنت را تاب بیاورد ...


برو، فقط برو...


وقتی بروی همه ی چیزهایی که باید بیاید می آید...