همیشه احساس دیگری داشتم...
و آسمان را قوی تر از این می شناختم...
عجیب تاب و توان خود را از دست داده است !
و آنهم در هجر فراق کبوترانی خسته !
آسمان هم از زمان می نالد!
آسمان هم از دلتنگی می گوید و آسمان هم از تنهایی می سراید...
لحظاتی را باید با آسمانم بگذرانم...
باید دلداریش دهم !
باید شبی را همدمش باشم!
و باید سرم را روی شانه های لرزانش بگذارم و باید زیر بارش اشکهایش تا صبح گاهان ، ترنم مهربانی سر دهم ...