• وبلاگ : لبهاي زخمي
  • يادداشت : زاويه هاي معکوس...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    راستي يه جاي داستانم از زاويه عشق بافته نشده ! اون :"ممنوعه " تو داستانه ! عشق ممنوع !؟ يا عشق به چي ممنوع !؟
    در حاليکه از مثلا زاويه علم يا دانش ، البته :
    علّم ...
    خب اسماء کلهم تعليم شده ! چيزي نمونده که مثلا شيطون بخواد معلم اون بشه !
    البته از اين زاويه نقش حوا هم کلاف سردرگم نمي مونه ! آخه آدم ديد به کي ياد بده !؟ دنبال يکي بود که بهش ياد بده يا :
    علّمه
    ، در پايان داستانم مثل داستان عشق نيست ، که رو زمينم مثلا پيامبرا بيان و عشق بورزن ! يا مردم عاشقشون بشه ! حالا عاشق و معشوق بهم ميرسن نميرسن و اگه برسن و دوران وصل آغاز ميشه و ... بمونه ، ولي مگه خدا گفت برين رو زمين که پيامبرا رو بفرستم برا اينا !؟
    يا ... !؟ بمونه !