• وبلاگ : لبهاي زخمي
  • يادداشت : زاويه هاي معکوس...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ببخشين !
    آخه يادم رفت بگم امام ، و منتظر امام !
    آخه آخرين پيامبرم اگه نمي گفت امام ، که کاري نکرده بود !
    راستي چرا امام غايبه ! آيا مي ترسه که مثل جدش کشته بشه ! اونم بدست منتظراش ! يا عاشقاش !
    خب تا جايي که من خبر دارم ، مثل حاج خانم کي بود ! کاشف جاذبه ! معشوق عاشق کشه ! بقولي : هرکي عاشم بشه عاشقش ميشم و چي !؟
    خدا کنه که بقول :"شهيد سر از تن جدا" يي امامم عاشق ما نشه ! و همون بهتر که در غيبت بمونه ! و ...
    مگه اينکه مثل اول داستان شما ! ما همه :"حوا" ي آدم !
    و يه آدم تو ما نباشه و الباقي داستان شما ! يا اگرم باشه و آدم نباشه ، طبق سناريوي عاشقانه ي شما نقش شيطونو بازي کنيم ! البته يکي از جنا رو ، سفيه اونا رو !
    پاسخ

    اين دفعه تو اين متن ، يه جورايي تير و زدين به هدف اما بازم نزديک به هدف که رسيد يهويي مسيرشو کج کرد !