سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبهای زخمی

نظر

 

دلم افطار می خواهد ! با طعم آرامش   ...

دلم افطار می خواهد ! با طعم زیبای نماز به سمت تو ...! نماز با مهر سنگی ! نماز شکسته در زیر درختی تنها ! نماز در ابتدایی ترین لحظات شب !

دلم افطار می خواهد ! با طعم ترس هایت ! با طعم دغدغه هایت ! با طعم حرص هایت ! با طعم عطر ممنوعه وجودت !

دلم افطار می خواهد ! با طعم زوزوه ی  خفیف و حرکت های تند و سریع سگ هایی که دیدنشان لذت آور است نه برای تو !

دلم افطار می خواهد ! با طعم ناله نازک جیرجیرک ها!

دلم افطار می خواهد ! سر یک سفره ی ساده ! قاشقهای پهن ! بشقاب های سفید ! رطب هایی که هسته هایشان زیر نور مهربانی جا مانده ! و چای کم رنگ لب سوز!

دلم افطار می خواهد ! افطاری به وسعت دشت سکوت ! و خزیدن دستهایی حیران بر پهنای گونه های عطوفت بی انتها در کالبد گرم ترین شبهای سال زیر نور کم سوی سادگی ها وقتی کرکره ی غرور را می توان پایین کشید!

دلم افطار می خواهد ! افطاری از جنس متبرک با سر انگشتان تابستانی ترین ارغوانی های نشسته در گلدانهای زیر درخت توت قرمز!

دلم افطار می خواهد ! با تو ...

دلم افطار می خواهد ! با طعم لبهایت !

دلم افطار می خواهد ! با طعم نگاهت !

دلم افطار می خواهد ! با طعم دستهای مهربانت ...

و دلم افطار می خواهد ! با طعم آرزوی حضورت...

دلم افطار می خواهد ! در یک غروب با طعم انتظار... انتظاری به سر رسیده ...! انتظاری به پایان رسیده ...

دلم افطار می خواهد ! بر سر سفره ی حلال و طیبی که تو با دستانت آن را بگسترانی ...

دلم افطار می خواهد ! در شب عید فطری که فطریه ام به ذمه تو بیفتد...

دلم افطار می خواهد ! و شاید هر شب ... با تو ...