و اینجا زمین است ...

قواعد بازی در این گود بی سروته را باید بدانی ...

اگر می خواهد از این زمین پر بگیری ، می خواهی از این زمین پله ای بسازی برای رفتنی که دلت را آرام کند! باید قواعد این بازی را خوب رعایت کنی...!!!

اینجا زمین است... و وقت پرواز سخت می گیرند کنکور ورودی را...

اینجا ، دهانت را می بویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم...

دلت را می بویند

مبادا ، کسی در آن جا خوش کرده باشد...

روزگار غریبی است در این زمین حساب و کتاب دار...

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه می زنند

اینجا زمین است که اگر عشق را شاید زیر یک ملحفه سفید پنهان کرده باشی در کنار یک بالش صورتی رنگ دو نفره ، باز هم دم خروسش هویدا می شود تا میانه بلوار پردرخت ...!!!
 
اینجا زمین است و جاده های باریکش همیشه مخوف...

در این بن بست کج و پیچ و سرما

آتش را
با آه دردهایت ، فروزان می دارند...


کار به این سایه ها نداشته باش ، به اندیشیدن خطر مکن

 

روزگار غریبی است در این زمین ...

آن که بر در می کوبد و کاسه نداری به دست می گیرد،

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

 و  قناری های صف کشیده برای نغمه سرودن را باید از ته صف مرخص کرد...

آخر اینجا قصابان اند

بر گذرگاه ها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود...!



روزگار غریبی است در زمین ...

 و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

و ترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

 کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس، در یک روز تعطیلی آنهم با نوشیدنی گاز دار ...


روزگار غریبی است در زمین ...