ماندن بهانه می خواهد ...
برای نماندن ، تا دلت بخواهد ، بهانه می توان تراشید...
دلخوریهای تلنبار شده ، شاید برترین بهانه باشد برای نماندن!
ولی این بهانه دیگر کلیشه ای ترین بهانه است ، کلیشه ای به حجم یک پوزخند بی معنا !
و باید ، بهانه ای دیگر تراشید... شاید مثال نقوش پر مفهوم عاشقی فرهاد بر بیستون این روزگاران ...
و شاید تیشه ای شکسته ، نقشی خرد شده و فرهادی عزلت نشین و زانوی غم بغل گرفته که دیگر ، نای کندن که هیچ ، نای دیدن نقوش از پیش کنده اش را هم ندارد...!!!
و در این میانه باز هم باید دنبال بهانه باشد ، این گردش روزگار ...!!!
بهانه ای دیگر برای نماندن!!!
شاید بهترین بهانه برای نماندن ، « دلخوشی های انکار شده » باشد...به جای دلخوریهای تلنبار شده!!!
تا دلت بخواهد ، در این روزگاران ، ابر و باد و مه و خورشید ، صبح تا شام و شب تا صبح ، می چرخند و می چرخند ، تا دلخوشی بر طبق اخلاص نهند و بر سفره ی روزیت گذارند !
و گاهی در این تیره و روشن های روزگاران ، روزهای ابری با طراوتی هم باشند ، که دلخوشی های فوق تصورت را به تو تقدیم کنند و باز هم نخواسته باشی باورشان کنی...
و این دل خوشی های تا وقتی انکار شوند ، بهانه ی خوبی برای نماندن هستند...!!!
دلخوشی هایی که روزی راز سر به مهر یک لبخند ساده بود ... و شکست ، همه ی حباب تلخ سکوت را ...
دلخوشی هایی که آسمان را هم به اشک شوق وا داشت و زمین و زمان را هم به وجد آورد...
دلخوشی هایی که اگر انکار شود برای بهانه نماندن ! دیگر دلخوشی نامیدنش ، قابل هضم نیست!
و دیدم که بر تابلوی یک آسمان بی ابر نوشته بود:
رفتن که بهانه نمی خواهد وقتى نخواهى بمانى، باچمدان که هیچ بى چمدان هم میروى!
"ماندن"! ماندن اما بهانه مى خواهد، وقتى بخواهى بمانى، حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى وباز هم میمانى.
میمانى و وقتى بخواهى بمانى، نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش می کنى براى نرفتنت...
آمدن دلیل مى خواهد ...
ماندن بهانه ...
و رفتن هیچکدام ... !!!