در سکوت و با سکوت با تو حرف میزنم ...
که روزهاست گوشها
، توان اوج موج حرفها ،
برایشان بسان فاجعه است ...
سکوت بغض های کال ما
به مویرگ های گلویمان آویزان شده اند
آن قدر دم نزدیم
که گندیدند
راه نفس مان گرفته است...
کسی باران را نمیفهمد
زیر غزل، باران ، شعر رانمیفهمد
برای ان کس که دردی ندارد
مفهوم شکستن ، ساز را نمیفهمد
کسی زیر باران خیس
کسی همبستری با سرما را نمیفهمد
چه کسی افتاده ای تنها دیده
تنها نه با سرما
اگر کوی شما نیس در کنار کوی ما ایستاده ای را پیدا کنید
چه کسی میداند درد چیست
درد حیوانی نجیبیست
با رفتن سرما
درد میاید
سگی دربالینش
کودک ان بالاست
من به تو وهوایی که دل گرمی دارد
من ز من خود به خود چه سردی دارد
من همیشه مدعی سکوت بودم
دروغ بود سکوت ، فریاد هیس
ریشه سکوت من
حرمت همدم هاست
همدمی که جزء من هیچ کسی نیست
شعر های مبهم شده
درتنفـــــــــــــــــر عشق
بهتر بگویم تنفر در عشق درهم شده
تنفر وعشق را که باهم بزنید
میشود ترحم آدمی در دور دست ها
من سکوت میکنم از سکوت ترحم ها
من سکوت میکنم در ادم ها
اخره نقطه های من
زیر بارانم در حال خیس شدن
گویند تفلک
دارد میمیرد
.
.