روزهایم می آیند و می روند
ساعت هایم سپری می شوند
ثانیه هایم تمام می شوند
لحظه هایم می گذرند
و دیگر باز نمی گردند
اما
اما تو را دارم
تویی که در تک تک لحظه هایم حضور داری
تویی که به روزهایم رنگ می زنی
تویی که رنگین کمان زندگی منی
...
شنبه هایم را قرمز می کنی
عشق را در زرورقی از احساس
به قلب عاشقم هدیه می کنی
یکشنبه هایم را بنفش رنگ می زنی
با یک دیدار ساده شادم می کنی
و نفس نفس محبت
روانه ی دل کوچک من می کنی
دوشنبه هایم را به رنگ آبی
روحم در دستانت
آرام آرام پرواز می آموزد
اوج می گیرد
و از این زمین خاکی دل می کند
سه شنبه هایم را نارنجی
شاداب و با نشاط
غرق در سرور و شادمانی
دستانم را محکم می گیری و می دویم
می خندیم و فریاد می زنیم
چهارشنبه هایم را نیلی می کنی
مهربان می شوی
مهربان تر از هر روز
محبت را از تک تک کلماتت می فهمم
آرام نزدیک گوشم زمزمه می کنی
تا همیشه مرا دوست خواهی داشت
و پنج شنبه...
امان ازین پنج شنبه های سبز
با نگاه سبزت جوانه می زنم
با جذبه ات رشد می کنم
و در دستانت شکوفه می دهم
تو با لبخند آغوشت را به رویم می گشایی
و قد کشیدنم را نظاره می کنی
من سبز می شوم
و بالاخره جمعه فرا می رسد
جمعه های بی رنگ
پس جمعه های بی رنگ نه، سفید
جمعه های سفید،
مشتی خاطره بر روحم می پاشی
چشمانم را می بندم
هیس...
دارم تو را می شنوم
نزدیک منی
نزدیک تر از هر روز
هر روز یک رنگ می شوم
درست همانند کودکی
که صادقانه رنگ پاکی عشق را می گیرد
و شعر هایی می سازد که تو باور کنی
آیا لایق رنگین کمانی شدن هستم؟