ای تـــازه تــریــن نــغــمــه ی عــشــق...
ای هستــی دل شــکســتــه ام...
بــا بـغـضـی کــال در پـنــاه یــک التــماس بــارانـی مــی خــوانـمت...
ای فـانــوس روشـن تــوی شــب هــای تــار...
ای تویــی کــه از تـبــار آســمــانــی...
ای کـــاش...
ای کــاش در سـبــد احـسـاسـم شــاخــه ای مــریـم بــود...
عــطــر آن را بــا عــشــق تــوشــه راه قـاصــدکــی مــی کــردم تــا بــه تــو ســربــزنــد ...
تــا بــگویــد کــه
کــلـبه ای ســاخــتـه ام...
پــشــت تـنــهــایــی شـــب...
پنــجــره هــایــش از عــشــق ...
ســقـفـش از عــطــر بــهــار...
و هنوز هم یـادت بــه لــطــافـت عــشــق در آن بــه چـشــم مــی خــورد...
ای کاش از همان اول ، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند...
ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده و حلقه ی غلامی ات را بر گوشم افکنده بودند...
ای کاش مهد کودکم ، مهد آشنایی با تو بود...
ای کاش آموزگار اول دبستانم الفبای عشق تو را برایم هجی کرده بود و نام زیبای تو را سرمشق
دفترچه ی تکلیفم قرار داده بود...
مولایم...
غربتت دوازده قرن است که ریشه دوانیده...
غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته است...
غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو ، برآن گریسته اند...
مولایم یقین دارم بر گذشته های سرشار از غفلتم کریمانه چشم پوشیدی...
میدانم که حتی در لحظه های غفلت هم برایم لب به دعا گشودی...
اما اینک در عمق ضمیر خود عشق تو را یافته ام...
چندیست با دیده ی دل تو را پیدا کرده ام و...
در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس میکنم...
اما...
ای کبوتر دلم هوایی محبتت...
بیا...
بیا و واژه ی غریب انتظار را از لغت نامه ها پاک کن...