چشم بر دیواری نهاده و تنهای تنها ، می شماری ... 1...2...3...
بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
قائم شدید!؟ میامااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اوووووووووووووووومدم ...
و لحظاتی که سکوت را دستمایه ای قرار می دهی برای یافتن...!
ولی نمی یابی ...!
نیستند...!
کجایند...؟
و شاید تنها تو مانده باشی ...!
آنها با هم رفته اند ...!
مخفی تر از همیشه ...!
باید به دنبالشان راه بیفتی ...!
به کدام سوی...؟
و...
آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست...