کم کم غروب می شود
غروبی سخت دلگیر...
دلتنگیهایم را به همراه ناله های سرخ شفق برمی دارم و به طرف یار بی قراری هایم حرکت می کنم ...
حالا آنجا نشسته ام ، روی تخته سنگی آرام و بی حرکت ... سنگ ِ صبورِ درد دلهایم و مامن بغض های ناتمامم ...
زیر سایه آسمانی که همدم تنهایی هایم بوده و هست ... تنها ...
این جا سرزمین دوست داشتنی من است ...
این جا دلم قرار می گیرد ...
روبرویم جاده ای است طولانی ، پر از پیچ و خمهای آشنا و نا آشنا...
و زیر پایم پر از سنگ های حسرت و واهمه...
خورشید را نظاره می کنم که چگونه با همه ی مِهر و گرمایش در آغوش افق جای می گیرد ...
ستاره ها که چند شبی است چشم مهتاب را دور دیده اند یکی یکی خودنمایی می کنند و دلم را می برند تا خودِ اسمان ...
کم کم دارم در انبوه ِ ستاره های آسمان غرق می شوم که نجوایی گوشم را می نوازد ...
بی مهابا به سمت صدا می دوم ...
طنین واژه هایش عمق جانم را هدف گرفته ...
ندای الله اکبر چنان وجودم را به لرزه می اندازد که بی اختیار زانوانم سست شده و بر زمین می افتم ...
آخ که در این لحظه چقدر دلم هوای این نجوای عاشقانه را کرده بود ...
زنده ِ ی زنده ...
به دور از قاب شیشه ای ...
طنین عاشقانه ها دل آسمان را پر می کند و هنوز مات مانده ام ...
لااله الا الله اش دلبری می کند ...
دلم را با خود می برد ...
می شکند ...
او می خواند و من اشک می ریزم...
دلم با ندای محمدش سوی مدینه بال می زند ...
و با طنین علی اش روانه ی نجف می شود ...
موذن بخوان !
که تک تک واژه هایت تن بی جانم را جان می دهد ...
دلم می خواهد او بخواند و من سجاده ای به وسعت همان دشت بگسترانم ...
و بزرگی اش را به سجده بشینم ...
و همان جا پیش خدا ...
در آغوشش جان دهم ...
این روزها دیگر از سجاده ای به آن بزرگی خبری نیست ...
گاهی حتی سجاده ام به اندازه ی یک مهر آب می رود ...
این روزها حتی زبان دلم برای نجوای ذکر عاشقانه ای با تو به لکنت می افتد ...
در و دیوار شهر قدرت پرواز بالهایم را گرفته اند ...
و چون دیوی روح ِ جاری شده در ذکر هایم را ربوده اند ...
این روزها هوایی شده ام ...
هوایی همان گرمایِ تبدارِ داغِ تابستان با زبانی روزه روبروی ناودان طلایت ...
هوایی نجواهای شبانه یواشکی در طبقه سوم ...
هوایی دعای کمیل ساده و بدون روضه در جمع خودمانی مسجد شجره ...
که با ندای یا رب اش صدای هق هق بلند می شد و دعا را قطع می کردم و تهدید می کردم که اگر گریه ای بلند شود ادامه نمی دهم...
با این حال دلم اذان می خواهد ...
.
.
.