تکواژه ها به تمامم هجوم می آورند
و احساس ها به درونم ترانه می ریزند
فریاد ها به حنجره ام جوانه میپاشند
و خواهش ها به جانم جنون میبندند
و مَــــــــن ...
در انحنای دلتنگی ام می خزم
و در عبور لحظه ها مچاله میشوم
آنقدر به فریاد تو را میخوانم
تا مگر بوی تماشا برسد از تو مرا ...
آنقدر تکرار کنم که تو را دارم و بس
تا بدانی که به غیر تو مرا یاری نیست
چه کنم ؟ ...
برایم دوباره بگو تا بنویسم
تمام نمیشود این واژه های تکراری
نه این که جای گله باشد و
شکایت و درد
نه ،
دلم خوش است که با هر نفسی
بوی توست که گم میشود در تما م ِدلم
چقدر ساده مرا میکشی به همراهت
و مَــــــــن ...
چقدر خوشم با تمام تکرارت ...
مرا تا بی نهایت ها ببر
یک آسمان گریه برایت
هدیه آورده ام
قبولم فرما ...
.
.
.