سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبهای زخمی

نظر

این روزها بیشتر از همیشه ، به این می اندیشم ، که باز با چه رویی به این میهمانی برم...

بارها و بارها ، وقتی خیل میهمانان ، فوج فوج از مسیری گشوده بسویش ، پر می گشایند ، از آن میزبان مهربان خواسته ام که از آن نسیم دلنواز گام نهادن در مسیر میهمانیش مرا هم جرعه ای بنوشاند ، پر پروازی عنایت کند...

و آنگاه که پر می گشایی ، محدوده ی پروازت را آنقدر کوچک می بینی که حسرت بال گشودن و به آسمانش رسیدن بر دلت می ماند...

هرچند پرواز در همین قفس کمی بزرگتر هم دل خوش کردن است به رهایی از بند های اولیه اسارت !

ولی غصه این است که :چرا آسمان جود و کرمش آنقدر نا محدود و وسعت آسمان پروازی ما این همه محدود !

آری ، همه ی محدودیت ها را خودمان ساخته ایم ، بال می دهد ، فرصت پرواز و پرگشودن هم عنایت می کند ! ولی زنجیرهای اسارت و میله های قفس و محدود ی پرواز از خودمان است!

همه دار و ندارم این که بنشینم و در درگاه پر مهرش طلب ، فرصتی برای پر گشودن کنم و هر بار که عنایتش نصیبم می شود، عزمی دوباره می کنم که اینبار لا اقل میله ای از این قفس تنگ را در این مسیر و با نور رحمتش بگشایم ، ولی ای وای از سستی ایمان و تنگی سینه و گامی فرسوده ...

شاید دیگر فرصتی پیش نیاید ...

شاید دیگر پری برای پرواز نیابم...

شاید این قفسی که فرصت پرواز در آن مهیا می شود ، هر روز تنگ و تنگ ترش کنم ...

ولی اینبار باید اراده ای دیگر را در آغوش گیرم...

باید پرواز در آسمان زیبای عند ربهم یرزقون را از او بخواهم ... هر چند لیاقت خواستش را هم ندارم...

باید کمی از این قفس محدود پا فراتر نهم تا بتوانم خواسته  ام را بیان کنم...

و اکنون ، که دوباره لطف و کرمش نصیب این وجود بی مقدارم شده ، اکنون که میهمانی دوباره اش را قرار است تجربه کنم  و اکنون که پرواز در این قفس محدود را قرار است آغاز کنم ، باید در اوج این قفس ، دست بگشایم به سمت آسمان عطوفت و مهربانیش ، رهایی از این قفس را آرزو کنم ...

اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلک بحق السید الشهدا علیه السلام...