هیچ وقت این احساس بهت دست داده که آتشی به درونت بیندازند و از درون بسوزی و مجبور باشی با لبخند ظاهری آرام و بی دغدغه و شاداب به دیگران نشانی دهی؟
آری...
وقتی سایه هق هق گریه هات ، سراسر وجودمو به آتیش می کشه ، وقتی شعله های آتیش تلاطم دلتنگی هات ، خاکستر درونمو به فریادی با حجم سکوت وا میداره ، باید گلبرگهای گلدون دم پنجره رو همچنان با شبنم مرطوب نگه دارم...
نازنینم...
دستامو بگیر...
آرامت می کنه ...
همه مهربونیهاتو بذار رو پهنای خاطراتمون ، روونش کن تو دشت احساس های مشترکمون ... بذار قلبم ، دلتنگی هایتو حس کنه...
مهربونم...
شونه های لرزونت رو بیشتر از همیشه حس می کنم ، دستهای تنهایت رو ...
و چشمای خیست که تیرهای حسرت نگاهمو به سوی خود می خونه...
همه ی هستیم...
آهنگ صدای دلرباتو بهم هدیه بده ... بذار تا وجودم لبریز از صدات بشه ...