سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبهای زخمی

نظر

وقتی بچه بودیم نزدیک عید که می شد ما را به حمام می فرستادند.

چندتا بچه بودیم، بدجنس و بازیگوش!

گاهی سه ساعت در حمام می ماندیم؛ آن هم حمام های قدیمی که خزینه داشت.

همدیگر را می زدیم و پوست هم را می کندیم!

 و صاحب حمامی چقدر ما را دعوا می کرد!

بعضی وقتها هم بیرونمان می کرد،

ولی وقتی می آمدیم خانه، پشت گوش ها و پاهامان همه کثیف مانده بود.

مادر ما هم که خیلی دقیق بود، 

پشت گوش ها و آرنج های ما را نگاه می کرد و می پرسید:

اینها چیه؟!

ما را تنبیه می کرد و گریه می کردیم!

ما حمام رفته بودیم اما بازی کرده بودیم و در مقام تطهیر نبودیم؛

رمضان ها آمده و رفته اما ما لعب به رمضان داشته ایم و جدی نبوده ایم!

ماه رمضان که ماه طهارت و شستشوست، ماه شستشوی ما نبوده است....

(برگرفته از کتاب      اخبات استاد صفایی)