وقتی بچه بودیم نزدیک عید که می شد ما را به حمام می فرستادند.
چندتا بچه بودیم، بدجنس و بازیگوش! گاهی سه ساعت در حمام می ماندیم؛ آن هم حمام های قدیمی که خزینه داشت. همدیگر را می زدیم و پوست هم را می کندیم! و صاحب حمامی چقدر ما را دعوا می کرد! بعضی وقتها هم بیرونمان می کرد، ولی وقتی می آمدیم خانه، پشت گوش ها و پاهامان همه کثیف مانده بود. مادر ما هم که خیلی دقیق بود، پشت گوش ها و آرنج های ما را نگاه می کرد و می پرسید: اینها چیه؟! ما را تنبیه می کرد و گریه می کردیم! ما حمام رفته بودیم اما بازی کرده بودیم و در مقام تطهیر نبودیم؛ رمضان ها آمده و رفته اما ما لعب به رمضان داشته ایم و جدی نبوده ایم! ماه رمضان که ماه طهارت و شستشوست، ماه شستشوی ما نبوده است....
(برگرفته از کتاب اخبات استاد صفایی)