می دانی ؟
نزدیک ترین عضو انسان به قلبش
کمر اوست !
هر بار که قلب کمی می رنجد
کمر از ده جا می شکند ! ! !
من به حرفایت گوش دادم و تو
آن قدر سبک شدی
که ابر ها را در آغوش گرفتی و
دیگر نگاهت هم
به پاهای در گل مانده ام نیفتاد ! ! !
تو
تنها دلیل نفس کشیدنم بودی !
دیگران فقط عابران خسته ای بودند
که شاید گاهی برای پرسیدن آدرس
کنارم می ایستادند ! ! !
دوری و دوستی
به درد همین وقت ها می خورد !
که هزار آرزو در سر داری و من
در هیچ کدامشان
جایی ندارم ! ! !
من همینی که هستم می مانم و تو
همینی که هستی باش !
من محو لبخند و زیبایی ات
و تو فوق العاده ترین انسانی که
در دنیا وجود دارد ! ! ! !
حرف هایت شبیه برف اند !
از آن برف های بی موقع که
نزدیک بهار می بارد و فقط ،
جان شکوفه های درختان را می گیرد ! ! !
بالاخره پزشک بیماری ام را تشخیص داد !
ایراد از ریتم ضربان قلبم است .
چرا که از نوار قلبی ام فقط
موسیقی دلهره آورِ نبودنِ تو شنیده می شد ! ! !
آدم ها معمولاً از یک طریق دلت را می شکنند !
از همان طریقی که . . .
خودت هیچ وقت انتظارش را نداری ! ! !
پرسیدی کجایت درد می کند ؟
بگو ببوسمش ، تا زود خوب شود !
و من ، عاجز از این که
چگونه می شود محل دقیق خاطرات را
به یک نفر نشان داد ؟ ! !
کاش آن که برای اولین بار گفت :
" آدم ها از دور زیباترند . "
تو را فقط یک لحظه از نزدیک دیده بود !
آن وقت . . .
به هر آن چه که پیش از این گفته بود ،
شک می کرد ! ! !
بیا فقط چند لحظه
به چیزهای ساده خوب فکر کنیم !
به اتوبوسی که یک صندلی خالی دارد . . .
به بسته پستی که برای تو می رسد . . .
به یک تراول پنجاه هزار تومانی که روی زمین پیدا می کنی . . .
به کسی که دوستش داری و زنگ می زند . . .
حالا حالت چطور است ؟ !
ما سال ها در کنار هم زندگی کردیم
بی آن که حرفی برای گفتن داشته باشیم !
فقط یک چیز تنها نقطه اتصالمان بود . . .
بازی ساده ای که دیگران به آن ،
" پانتومیم " می گفتند ! ! !
تلویزیون می گوید :
" همه چیز با گفتمان حل می شود ! "
بیا کنار من بنشین . . .
دیگر لازم نیست نگران چیزی باشیم ! ! !
شیمی درمانی . . .
آب درمانی . . .
گیاه درمانی . . .
همه را امتحان کرده ام اما . . .
" عشق درمانی " چیز دیگری ست !
اثری دارد که ،
" او تانازی " هم به پایش نمی رسد ! ! !
ببافی . . . کوتاه کنی . . .
ببندی . . . باز کنی . . .
تمام رموز نقاشی را به من آموخت !
جز این که ، چگونه بتوانم
یک دنیا را میان مردمک چشمانت جای دهم ؟ ! !
من با چشمانم می دیدم
ولی از دست هایم کاری بر نمی آمد !
. . .
نفتکش ها هر چقدر دورتر می رفتند
ماهی ها به شن های ساحل نزدیک تر می شدند ! ! !
بیا با هم حرف بزنیم . . .
درد دل های داغت همه چیز را در خود حل می کند
مشکلات که دیگر چیزی نیست ! ! !
در این سال ها که از عشقم به تو می گذرد
نامه هایم بی جواب تر مانده اند و
دلم هر روز
برای پستچی ها تنگ تر می شود ! ! !
دیروز زورگیرها
تمام دار و ندارم را بردند !
می ترسم یک شب دفتر شعرهایم را بخوانند و
یک عمر عاشق تو شوند ! ! !
گاهی که به آن روزها فکر می کنم
می بینم پدرانمان بیهوده دفتر می خریدند !
چرا که مدرسه برای ما ، از دفتر شروع می شد !
می خندیدیم . . . در دفتر بودیم ،
می پرسیدیم . . . در دفتر بودیم ،
شیطنت که دیگر جای خود داشت ! ! !
خودت هم نمی دانی چند بار
گیسوان بلندت مرا نجات داده اند ؟ !
هر بار که دستم از دنیا
کوتاه می شد ! ! !
این تب و لرزها
تمامش بهانه است !
تا شاید لحظه ای دستت را بر پیشانی ام بگذاری
و حس کنم که مالک تمام دنیا شده ام ! ! !
ببخش اگر جایت تنگ است !
اگر در و دیوارها یک بند تکان می خورند !
اگر سر و صدا نمی گذارد لحظه ای استراحت کنی !
ولی این بهترین جایی بود که می توانستم
تو را در آن جا سکونت دهم . . .
ببخش که قلبم جای مناسبی برای زندگی کردن نیست ! ! !
سالها است
که پشت پنجره نیامده ای !
دلواپسم ، نکند عادت های قدیمی ات را
ترک کرده باشی ! ! !
از لحظه تولدم . . .
نمی دانم دیگران به آن چه می گفتند ؟ !
هر چه که بود
قبل از تو ،
نامش زندگی نبود ! ! !
حداقل سنگینی اشک هایت را
بر شانه های من بگذار !
وقتی که حرف هایم حتی
ذره ای از بار غمت را کم نمی کنند ! ! !
دلگیر نباش عزیز دلم .
از سنگ هایی که بر سر راهت انداختند
و از چوب هایی که لای چرخت گذاشتند
می توانی پل بسازی
و از رودخانه خروشان مشکلات
به سلامت عبور کنی ! ! !