لبهای زخمی

نظر

شنیده ام که قرار است جمعه برگردی...کدام جمعه نمیشد اشاره میکردی!؟

سلام!

غروب جمعه است،چشمها باید هفته ای دیگر رابراه باشد و دل ثانیه ها را باغم هجران سر کند.

باز هم دیر رسیدیم ،آخر مسئولیت مهمی داشتیم!باید رای میدادیم.میگویند حتما صلاحی بوده.

به هر منطقه ای که میرسیدیم پیش از هر چیز "فخلع نعلیک"در ذهن می نشست و تشنگی حس درد فرورفتن سنگ ریزه ها که پا را می آزارد!اینجا هر سنگریزه تلنگری است!!!

و مناجات مولا علی علیه السلام:
مولای یا مولای انت المالک و انا المملوک و هل یرحم المملوک الا المالک
مولای یا مولای انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز
مولای یا مولای انت االخالق و انا المخلوق و هل یرحم المخلوق الا الخالق

این خاک همیشه من را مجذوب خود کرده است حتی از فرسنگها فاصله هم کشش خاصی دارد،خوب که فکر میکنم میبینم حتما تاثیر صحبتهای داداش رضاست!

داداشی اهل دنیای مجازی!شاید بهتر باشد بگویم حقیقیه حقیقی!همیشه برای من یک ارزش،یک الگو شاید هم یک امید!امید به وجود افرادی که هنوز هم پایبندند!

یادش به خیر آن شبی که خواسته یا ناخواسته با خاطرات شیرینشان دل گمگشته ام را شیفته ی شلمچه و تشنه ی لمس خاک افلاکیش کردند!

چه سخت است از برزخی به برزخ دیگر پا گذاشتن!



شلمچه...عشق
عشق...عطش
عطش...کربلا
کربلا...مادر
مادر...غربت
غربت...بقیع
و بقیع...شلمچه!

داداش رضا عاشق شهادتند،تو خاک ِ پاک  شلمچه شیمیایی شدند.کنار آمدن با بیماری،غربت و غم نبود خانواده...

خانواده ای که زمان بمباران ، آسمانـــــــــی شدند!

انگار این خانواده عهد دیرینه ای با آسمان دارند.

داداش رضا موند و یک دنیا خاطره ی تلخ و شیرین!خانواده،جنگ،جبهه،همرزمان و آرزوی شهادت!

فقط صدای مناجات بود و گریه و سوز دل و ناله ی زائرها!بعضی ها هنوز هم از درک این خاک عاجزند و مثل من سردرگم!

تاریکی خاک شلمچه را در برگرفته است و فضا از سکوت سرشارست!

تنها کاروان ما در شلمچه مانده و خادمین حرم الهی.

به قول راوی کاروان که عشق را زیبا روایت میکند:انگار مهمانی خصوصی شده است!!!

ناصح زبان گشود که تسکین دهد مرا...نام تو برد و باعث صد اضطراب شد

ما ماندیم و ما!

ما ماندیم و جنون و عطش و درد و دلهای تلنبار شده!

ما ماندیم و نگاههایی که حتی قدرت پاسخ گفتن به آنها راهم نداریم!

دلم میسوزد،چقدر ضعیف و حقیرم.کوچکتر از سنگریزه هایی که زیر پای زائرین در حال مناجاتند.

و زمان باز هم با ما دشمنی دارد،مثل باد میگذرد!

هنوز نیامده هنگام وداع است

دلم بین سنگریزه ها جاماند شاید به خواست... .

ما راهی شدیم

راهیِ  دیار غربت

ما اگر مکتوب ننویسیم عیب ما مکن...در میان جمع مشتاقان قلم نا محرم است!!!

 

نوشته یه دوست ارسالی از شلمچه عشق