لبهای زخمی

نظر

بدلیل مردن مردی،

چند روزی در خانه اش باز است

آدمها می آیند و می روند

و در فواصل میان خوردن چای و خرما

- برای فرار از واقعیّتِ عظیم –

از چیزهای بی اهمّیّت صحبت می کنند

تهی و خالی از هر گونه احساس.


بدلیل مردن مردی،

خانه ای سیاهپوش شده است

ماهها می آیند و فصلها می روند

و ما در فواصل میان ماهها و سالها

- برای فراموشی واقعه ای بزرگ –

خود را به کارهای بیهوده مشغول می کنیم

بدور از هیچگونه اهمال و سُستی.


بدلیل مردن مردی،

درِ خواب بروی چشمانم بسته است

روزها می آیند و شبها می روند

و در فواصل میان روزها

شبهای بسیاری خواهد آمد

که من

- بیاد آشنای ناشناسی که فقط اسمش را دانستم –

به تنهایی در زیر باران قدم خواهم زد

و چهر? خیس خود را بزیر پرد? سیاه شب پنهان می کنم

تنها و بی هیچ همدمی .

 

عکس