گاهی آن قدر دلم از دنیا سیر می شود که میخواهم...
تا سقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم...
آرام و آسوده…
مثل ماهی تنگمان که چند روز است روی آب دراز کشیده...
ولی باز هم با خودم می گویم :
روزی می شود که برگ برنده ات دل می شود…
اما تو دیگر حاکم نیستی…
نقش درخت خشک را بازی میکنم ...
نمی دانم چشم انتظار بهار باشم ...
یا هیزم شکن ...