لبهای زخمی

نظر
ekev17h657ge4inymbm8.jpg

در راهیهبیهنور قدمهمی گذارم

 

قدم هاییهکوتاههناهمطمئن

 

جلویهراهم افسانهههایی را می بینمهکه هر کدامهرازیهپشتهخودهپنهان کردههاند

 

چهرهههاهوهچشم هایی را می نگردمهکه دردیهدر دلهخودهنگاههداشته اند

 

از رویهجویهخیابانههاهمیهپرمهتاهراهم یکنواخت نباشد

 

ناگهانهپایم پیچ می خوردهتعادلم را ازهدست می دمهاما میهدانم نمی افتم

 

دوبارههپا در جادههمی گذارم

 

سرم راهرو بههآسمانهمی کنمهتا آبی آسمانهستایش کنم

 

دلمهغمناکهمی شود

 

چون باز ابری سایه اش رویهخورشید گستردهو نگذاشتهغروب را ببینم

...

نا گهانهظلمتهشکافت

 

آذرخشیهفرود آمده، و مرا ترساند

 

رگباریهنشستهبر شانه هایمهاز در همدلی

 

اماهکوتاه 
خواستم سایه راهبه دره رها کنم اماهسکوت نگذاشت

و منههمچنان ...