سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبهای زخمی

نظر

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند...

معنی کور شدن را گره ها می فهمند...

سخته بالا بروی ،ساده بیایی پایین...

قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند...

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن،چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند...

افسوس که نگاهت را پنهان کردی...

وتو به من یا د دادی که آرزوهایم را پنهان کنم ودر سوگ نرسیدن به آنها فقط سکوت کنم...

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، بلاگر www.RoozFun.Com

امروز مانده ام در افکارم...

در گیرم با رشته های زنجیره ی بند  بند وجودم...

آخر نمی توانم باورش کنم که آتشی سوزناک بر قلبم  شعله ور کرد و مرا سوزاند ...

صدایش کرده بودم که خاموشم کن با سطلی از محبت...

با یک قلب کوچک  پر از عشق ...

اما انگار نمی شنوید... خواستم نشانی به او  بدهم اما دیگر نبود که صدایم را بشنود...

قلبی که از بودن آن باخبر است و قلبی که از حضورش بی‌خبر.
قلبی که از آن باخبر است، همان قلبی است که در سینه می‌تپد.
همان که گاهی می‌شکند؛
گاهی می‌گیرد و گاهی می‌سوزد
گاهی سنگ می‌شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می‌رود ...
با این دل است که عاشق می‌شویم
با این دل است که نفرین می‌کنیم
و گاهی وقت‌ها هم کینه می‌ورزیم ...
اما قلب دیگری هم هست؛ قلبی که از بودنش بی‌خبریم.
این قلب اما در سینه، جا نمی‌شود
و به جای این که بتپد، ... می‌وزد و می‌بارد و می‌گیرد و می‌تابد
این قلب نه می‌شکند و نه می‌سوزد و نه می‌گیرد.
سیاه و سنگ هم نمی‌شود
از دست هم نمی‌رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آن قدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی‌ماند
بالا می‌رود و بالا می‌رود و بین زمین و ملکوت می‌رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می‌کنی، او دعا می‌کند
وقتی تو می‌رنجی، او می‌بخشد
این قلب کار خودش را می‌کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلّقت
نه به آن چه می‌گویی؛ نه به آن چه می‌خواهی
و آدم‌ها به خاطر همین دوست‌داشتنی‌اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی‌خبرند ...