امشب دوباره دلم گرفته است .
گویی ابرهای تیره غم,نوید بخش طوفانی بزرگ است که سیل آسا خواهد بارید
و خانه خشتی دلم را ویران خواهد کرد.
اما مرا ترسی ازسیل دردل نیست،
زیرا خانه دل من جز ویرانه ای ماتم زده و تلی از خاکستر چیزی نیست.
براستی که ویرانه را چه باک از ویرانی,
مشتی خاکستر را چه باک از طوفان
و چند تکه سنگ را چه باک ازسیل...
هوای دلم ابری است,
باران خواهد بارید , بارانی شدید و سرد بر پیکر نیمه جان دلم.
ببار ای باران...
ببار که چتری بر روی دلم نخواهم گرفت,
ببار که شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی,
ببار که ویرانه دل من سقفی ندارد که از قطرات سردت ایمن باشد,
ببار که خانه دلم بسی تشنه و ملتهب است,
ببار که شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی,
ببار و سیلی به پا کن و دل مسکین و گوشه نشین مرا با خود ببر...
ببار ای باران...
ببار که از بارش تو من شادم,
ببار که عطر تو را می طلبم,
ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود,
ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش,
ببار که دلم دلتنگ اوست,
ببار که شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای او را بشنوم...