چه قدر خاک خورده شدی !
کجا رو نگاه می کنی با توام آره با تو آره با خودت ، خودم ...
انقدر روزگار باهام بازی کرد که خودمو از این بازی های تکراری بیرون کشیدم حتی ...
حتی تو مخیله ام هم نمی گنجید که اینجوری همه چیز رو کنار بگذارم ...
دل کندن آسون نبود اما دل کندم از همه دنیا ...
ای دنیا ای دنیا دیگه شناختمت دیگه فهمیدم چه قدر بی ارزشی ...
می بینی چه قدر برام کوچیک شدی ! تو کوچیک شدی و من درد کشیدم ... درد کشیدم و آه نگفتم ... تو نامردی کردی و من به خودم پیچیدم ... تو دو رنگی
کردی و من یکرنگ بودم ...
دیگه تموم شد نقطه سر خط ! دیگه بازیچه ات نمی شم برو ...برو من و تو راهمون از هم جداست ... به خاکت نشستم و به خاکت مالیدم ... برو می خوام فقط بوی خاک بدم ... بعدشم
که خدا می دونه ...
ولی واسه خودم متاسفم ، در عین حالی که کامل ازت بریدم ولی بازم تو این وارستگی از تو به خاکت نازمندم ... چقدر من حقیر و ذلیلم...