دلم برایت تنگ شده است
و یادت چون رقاصه ای تمام میکدة وجودم را به هم ریخته و فرهاد درونم تیشة انتظار بر بیستون خیالت می کوبد و نگاه مجنونم در صف خریداران آن لیلایی نشسته که بیاید و ظرف وصال او را بر زمین زده و بشکند.
شقایقهای دلم بی تو پژمرده اند
بی تو نای بودن ندارم
قامت افکارم با تبر خیالت آشناست
و گلدان روحم را بی تو کنار هیچ پنجره ای نخواهم گذاشت
و بی تو گونه های هیچ سیبی سرخ نمی شود
بی تو گلبرگهای هیچ غنچه نورسته ای باز نمی شود
و بی تو هیچ دستی کرامت آسمان سنه را نمی فهمد
و دل بی تو در حیرانترین بیابانهای خیال سرگردان است.
و یادت چون رقاصه ای تمام میکدة وجودم را به هم ریخته و فرهاد درونم تیشة انتظار بر بیستون خیالت می کوبد و نگاه مجنونم در صف خریداران آن لیلایی نشسته که بیاید و ظرف وصال او را بر زمین زده و بشکند.
شقایقهای دلم بی تو پژمرده اند
بی تو نای بودن ندارم
قامت افکارم با تبر خیالت آشناست
و گلدان روحم را بی تو کنار هیچ پنجره ای نخواهم گذاشت
و بی تو گونه های هیچ سیبی سرخ نمی شود
بی تو گلبرگهای هیچ غنچه نورسته ای باز نمی شود
و بی تو هیچ دستی کرامت آسمان سنه را نمی فهمد
و دل بی تو در حیرانترین بیابانهای خیال سرگردان است.