گردونه ی هزار لای روزگار
و چرخ پر از التهاب زمان...
هر لحظه ای به بلندای یک عبور
دستان پر غرور
در لابلای هیاهوی آسمان
و در آن سوی ابرها
قدم می زند امید
و در آغوش قطره ای
می خواند تا به صبح...
پرنده های شب ، آسمان را ترک خواهند کرد و آسمان باز هم تنها خواهد شد.
آسمانی که سالهاست چشم انتظار پرنده ای با چشمان قرمز رنگ بوده است .
و اکنون در حسرت بال و پر زیبای آن کبوتر زیبا ، اشک می ریزد...