یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
در وسط دگمههای پیرهنش بود
از علف خشک آیههای قدیمی
پنجره میبافت
مثل پریروزهای فکر جوان بود
حنجرهاش از صفات آبی شطها
پر شده بود
یک نفر آمد کتابهای مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید
عصر مرا با دریچههای مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد
بعد نشستیم
حرف زدیم از دقیقههای مشجّر
از کلماتی که زندگانیشان در وسط آب میگذشت
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت
نصفه شب بود از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی کرد
بعد در احشای خیس نارون باغ
صبح شد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
در وسط دگمههای پیرهنش بود
از علف خشک آیههای قدیمی
پنجره میبافت
مثل پریروزهای فکر جوان بود
حنجرهاش از صفات آبی شطها
پر شده بود
یک نفر آمد کتابهای مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید
عصر مرا با دریچههای مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد
بعد نشستیم
حرف زدیم از دقیقههای مشجّر
از کلماتی که زندگانیشان در وسط آب میگذشت
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت
نصفه شب بود از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی کرد
بعد در احشای خیس نارون باغ
صبح شد