دست در دست آفتاب ، از سر صبح تا پهنه ی غروب ، در آغوش خورشید فقط به شوق نیم نگاه اولین ستاره ی آسمان تبسم و مهربانی ، در روزهایی که ابرها هم مهربانتر می شوند ، بزرگترین برگ دفتر تاریخ یک زندگی است .
دستانش لرزان ، ولی از همین دستان لرزان ، عطر دلنواز نوازش لاله ها هنوز هم جان را طراوت می دهد .
چشمانی که خیس است ، بارانی است اما آسمان این چشمهایی که غرق در حجم مفهوم است ، ابری نیست . انگار همه طوفانهای سخت و نامهربان ، نتوانسته غباری بر آنها بنشاند ، شاید هم غباری نشسته و باران امید و صلابت و شجاعت آنها را شسته و به کناری رانده است ...
باید از این حجم مفهوم ! که در این نگاه خسته و پرصلابت نشسته درس گرفت ، باید عمق محتوایش را شنید ، باید فریادش را حس کرد !
لبهای مترنمی که بر پهنای دشت بی کرانش ، غنچه های لبخند روییده ، چشم نواز و روح افزا ، نه شب می شناسد و نه روز ، نه سرما و نه گرما ، لحظات سر سبزی اش پایانی ندارند.
انگار امروز ابرهای مهربانتر از دیروزند !
انگار امروز آفتاب دستان پرمهرش را باز و باز تر کرده !
انگاه آغوش خورشید باز تر از همیشه ، می طلبد ، لبهای زخمی را ...
انگار قرار است همه به استقبال اولین ستاره ی آسمان تبسم و مهربانی بیایند...
عجب صف طولانی است ...
و آسمان امشب انگار ، تنها لبهای زخمی را فرا می خواند !
و شاید همه اینها توهمی است از همه آمال و آرزوها ...
و شاید یک رویای شیرین دلنواز ...!
ولی نمی توان اشاره ی شیرین و به یاد ماندنی آن چشمان بارانی را انکار کرد!
نمی توان تمنای آن دستان لرزانی که عطر دلنوازش هنوز هم آرامشی می دهد به بلندای سحر ، را نادیده گرفت !
و این تمنایی بود ، برخواسته از اوج احساس ، اوج مهربانی و دلبستگی ، تمنایی بود از جنس فریاد ...!
بخوان ، بخوان به یاد حس نسیمی که از دشتهای آلاله های سرخ بلند است ، بخوان به یاد نیلوفرهایی که خاک گرفته اند و منتظر باران ...
بخوان ، بخوان به یاد غنچه هایی که تا خود صبح در انتظار شبنم مرحمت و عنایت پایکوبی کردند و با زبان بی زبانی عشق را گدایی کردند...!
و شاید یک حس غریب بود ...
یک رویای عجیب ...
یک اتفاقی باور نکردنی ...
یک معجزه و شاید یک واقعیتی برخواسته از تمنایی از جنس فریاد...!
این آواز نیست ، نوای ترنم لبهای زخمی است ...
ترنمی که جان گرفته از همان اشاره های شیرین و به یاد ماندی است ...
ترنمی که برخاسته از عطر دلنواز دستان لرزانی است که بوی عشق می دهد و شجاعت...
شاید از آن لحظه ، افتخار همراهی این دو گوهر آسمانی نصیب شد...
گوهر هایی که برخاسته از اقیانوس بی کران عشق و ادب و ارادتند...
یادم باشد از این دو گوهر ناب بیشتر بنویسم ...
16مرداد1392