سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

41.jpg




وقتی به این دو جمله بر می خوریم ، کدامیک بیشتر روی ما تاثیر می گذارد  و  اقدام عملی برای مواجهه با آن انجام می دهیم !!!

«این مکان مجهز به دوربین مداربسته می باشد»
.


.


.

 

«عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید»




تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن با داغ‌های تازه

دلم را مجاب کن ابری غریب در دل من رخنه کرده است بر من بتاب

چشم مرا غرق آب کن ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز برخیز و چون سکوت

دلم را خطاب کن ای تیغ سرخ زخم

کجا می‌روی چنین محض رضای عشق

مرا انتخاب کن ای عشق

زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم لطفی اگر نمی‌کنی

اینک عتاب کن...




در کلبه تنهایی من چیزی جز انتظار نیست ...

دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب نمی فهمند ...

پنجره کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده است و می داند ، از اشکهایم می فهمد که انتظارم برای کیست ...

نیلوفر های کنار پنجره ام برای آمدنت دست دعا بلند کرده اند ...

کبوتر سفید بام کلبه ام می داند انتظار تو را می کشم . می رود تا شاید خبری را برایم بیاورد ولی هرگاه باز می گردد در چشمانش سنگینی غمی را حس می کنم ، چیزی نمی گوید و پر می کشد ...

می داند اگر بگوید خبری از مسافر تو نبود اشک هایم سرازیر می شوند ...

من به شقایق هایم آب نمی دهم آنها با اشکهایم پرورش یافتند ...

آسمان را خبر کردم که هرگاه پرتو های عشقت را به من تابیدی آفتابی شود ولی سالهاست که آسمان دهکده ام ابری است و می بارد ...

ای بهار امیدم ! بیا..

بیا تا پنجره نگاهم  از  اشکهایم خسته نشده...

بیا تا گلهای گلدان امیدم با من قهر نکرده اند ...

بیا تا کبوتر سینه ی پر دردم حرفی برای گفتن داشته باشد ...

بیا تا آسمان نگاهم  آفتابی باشد...

بیا و به این انتظار پایان ده...




 

با چشمانش حرف می زند ؛

 

دوست داشتنش را با نگاهش می گوید ،

 

دلتنگی در چشمانش اشک می شود !

 

وقت شادی ؛

 

چشمانش برق می زند ...

 

تمام دنیا را می شود در چشمانش خلاصه کرد !

 

وقتی با نگاهش همه وجودت را عاشق می کند ....




در هجوم  نا هموار کلمات و حوادثی به دور از آرامش وجود ...

در کناری خسته و مدهوش ، دست به گریبان بودنم هستم و به انتظار یک لحظه به یادماندنی خواهم نشست...

و علیکم بالاشاره ...

صبح دل انگیزی را آرزو نخواهم کرد و در تکاپوی شیرینی لحن مسرور و پر از یادش نخواهم بود ، چون نمی خواهم او را ...

شاید مرا هرگز نخواهد ولی در این اندک مجال هم اسیر اویم و دل داده اش.

هنوز دلم در آرزوی آغوش گرم و نوازشهای مهربانانه اش ، اوقات شرینی برای خود ساخته است ولی خودم تنها بودن را می خواهم و از او دور شدن را باید برای دلم معنا کنم.

باید دل تاریک و سبرد و بی یاورم را در یابم و برایش از رفتن بگویم .

باید دلم را به هزاران نا امیدی و شکست بیازمایم.

ای دل ، ای همه وجودم و ای رنگت از روی افسرده ام خونین...

همیشه چونان زنجیری محکم و بسان پای بندی سترگ گامهای بی احساس و بی رمق مرا در اسارت حلقه ی بودن در آورده ای ...

ای کاش آه زیبایی را در وجودت چون شمعی مسخر می ساختی تا آب شدندش را در وجودت حس کنی...

ای کاش تلخی های بودن را برای خود شیرین جلوه نمی دادی و تمام دشواریها را برای خود هموار نمی کردی...

ای کاش هستیم با هستیت یکی نبود...

مدتهاست که در تکاپو هستم...

مدتهاست که پس کوچه ها را زیر گامهای بی هدفم فرسوده ام و مدتهاست که زمان را به همراه جستوجوهای نا امیدانه ام می گذرانم ...

شب... روز ... اینجا ... آنجا...

گاه در دشتهای صاف و سبز و پر از گل رو ریحان و گاه در بیابانی تفتیده و سوزان و گاه در دره های عمیق و خوفناک و گاهی در سیاهی شبهای سرد زمستان ، جستجو می کنم...




باید راز سینه ام را بر سفره رنگینش پهن کنم و باید از کنارش آرامش را احساس کنم.

باید برایش خاطره بگویم .

باید برایش از گذشته هایی که تمامیش را درک می کند بگویم.

باید برایش از حال و آینده مبهم بگویم باید گذشته هایی را به یادش بیاورم.

باید از آنچه را که وجودم مسخر اوست آگاهش سازمو باید تمام آن دردهایی که سالهاست  سینه ام را تنگ کرده برایش حرف بزنم.

باید خود را برایش رسوا کنم و باید درونم را به او بنمایم.

باید زبان بازکنم و سینه را  از اسارت و بندها رها سازم.

آری باید همه چیز را برای دلم تعریف کنم تا تعریف نشده ای باقی نماند.

همه چیز مثل یک برق گذشت. ..

هنوز یادم هست آن روزی که دست خود را در دستت نهادم و فشردم و هنوز یادم هست آن نگاه اولی که به چشمانم دوختی.

و هنوز گرمی لبهایت را در اولین بوسه ها فراموش نمی کنم.

و هنوز هم اولین وداع را به یاد دارم.

اولین های با تو تو را دوست دارم چرا که اولین ها هستند که زیبا ترند  و ماندنی تر.

ای گل زیبای من همیشه بهاری بمان تا در پاییز با دل بهاری تو درد دل کنم.




امام جماعت مسجد شیعه های مدینه،شیخ امری(ره)،ایشون،به نقل از مرحوم پدرشون،فرمودند:موقعی که قبور شریف بقیع رو می خواستن تخریب کنند،مفتی اون زمان دستور داد،حکومتم اجرا کرد که باید این قبور به دست شیعه ها خراب بشه.

ایشون می فرمودند که شیعه ها رو آوردند،که باید قبرهارو شما خراب کنید، البته قبرهای ائمه بقیع در بارگاهی زیبا بوده،تقریباً شصت یا هفتاد سال پیش.

گفت:شیعه ها گفتند که اگر،تک تک مارو گردن بزنید ما همچین کاری رو نمی کنیم،مامورین گفتند ایرادی نداره،از اولین نفر شروع می کنیم،جلاد رو آوردند،اولین نفر رو اومد گردن بزنه،جلاد حالش بد شد افتاد،اینها فهمیدند یه سرّی هست،نباید الان به این مسئله زیاد پافشاری کنند، البته از حرفشون پایین نیومدند.

ایشون می فرمود: بزرگ شیعه های اون موقع خواب آقامون امام مجتبی علیه السلام رو دیدند:آقا در عالم رویا فرمودند:فلانی،شما این کار رو قبول کنید،خودتون با دست خودتون خراب کنید.

ایشون میگه:عرض کردم آقا جان قربونت برم،اگه همه ی مارو تو این راه،قطعه قطعه بکنند،ما همچین جسارتی نمیکنیم.

آقا فرمودند:صحبت همین جاست،اگه بدست غیر از شماها،این کار انجام بشه،اینها به قبر ماهم جسارت میکنند.

لذا میگفتند:شیعه ها جمع شدند،با اشک چشمشون این قبرهارو یکی یکی ،آجرهارو برمیداشتند،خراب میکردند.

... ان شاءالله دوباره با اشکهای چشممون این قبرها ساختنه بشه،خدایا به حق حضرت زهراسلام الله علیها ما رو مدینه و کربلا  برسان...




سایه ای آشفته ، با طعم دردهایی نهفته ، دائم گام می نهد بر دامنه ی قلبی سرد و تنها ...!

مخوف ترین لحظه ها را می آفریند ، چشمهایی که بسته اند و نمی خواهند این لحظه ها را مرور کنند...!

و دردهایی که نهفته خواهد ماند ، در فراسوی همین لحظه های مخوف...!

چرا فریادی بر نمی آید ، از نهاد این دل رنجور و آتشین ...؟

چرا تحمل این کامها به سر نمی آید ؟

چرا افسردگی نمی آید بر این دشت سایه بیفکند و سبزه زارهایش را لگد مال کند؟

چرا شتاب نمی کند این نسیم سحرگاهی ، دلنوازی را رها نمی کند ؟

ای کاش پرنده ای از این دشت ، آب و دانه می خورد ...!!!

ای کاش این پراکنده گویی ها را می شد حجم داد !

ای کاش می شد از واقعیت جور دیگری نوشت...!!!




پایگاه صالحات - سخنان آیت الله احدی :

 Image_00001

مطلبی را به شما عرض میکنم شاید نشنیده باشید .جناب آقای صدیقی شب فاطمیه روی منبر در بیت ایشان (بیت رهبری) که آقای رییس جمهور نشسته بود،آقای هاشمی بود ، سران مملکتی بودند ، قوه قضاییه ، همه بودند.آقای صدیقی روی منبر این مطلب را گفتو آن را نتوانست تمام کند .همین که خواست تمام کند فریاد گریه جمعیت و حضار بلند شد .

دیدند این جمعیت بسوی آقا دارند حمله میکنند که به عنوان تبرک به ایشان دست بزنند .آقا را بردند و دیگر نتوانستند جمعیت را اداره کنند .

وآن مطلب این بود :

 

Image00001

من همه ساله مکه که میرفتم قبل از رفتن به مکه به محضر آیت الله بهاءالدینی میرسیدم و توصیه میخواستم از ایشان.ایشان به من توصیه هایی میکرد و من این توصیه ها را در سفر مکه عمل میکردم . بعدهم که داشتم میامدم ، یک عمامه ای یا چیزی را برای ایشان هدیه میخریدم .

این دفعه که رفتم محضر ایشان این مطلب را فرمودند :

شما وقتی که میروید مسجدالنبی از قسمت جنوب شرقی مسجد ، از آن قسمت هفت قدم میاید به جلو و قسمت بعدی را هم گفت که من نمیتوانم دقیق به شما بگویم . به خاطر اینکه ایشان این را به ودیعت پیش من گذاشت . آن وقت از دو طرف به من دستور داد

وقتی که قدم زدی آمدی جلو رسیدی به آنجا ،آنجا بنشین و این ذکر سبعه را بگو. این ذکر را که گفتی انشاءالله به حوائجت خواهی رسید .

ذکر سبعه عجیب است ، علامه حسن زاده آملی بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب اذکار سبعه را دارد که اینها را از آسید علی آقا قاضی گرفتند . ذکر سبعه واقعاً یک ذکریست که معجزه میکند در نفس انسان عجیب معجزه میکند .

آقای صدیقی می گوید ، عرض کردم: آقای بهاءالدینی چه وجهی دارد که من باید آنجا بنشینم و این اذکار سبعه را بگویم. چه وجهی دارد هفت قدم از آنجا قدم بزنم .

حالا همه دارند مثل شما گوش میدهند همه دارند دقت میکنند آقای صدیقی چه میخواهد بگوید .

گفت : وجهش این است که دارم به شما میگویم فقط پیش شما بماند .

وقتی که حضرت زهرا سلام الله علیها آمد برای دفاع از علی ابن ابیطالب علیه السلام بدنش خون آلود بود وقتی که آمد ، که داخل مسجد وارد نشد وقتی که برگشت دیگر توان از او رفت دیگر به گونه ای شد که میخواست ادامه راه را بدهد نتوانست ، آنجا نشست و فکر میکنم که آن مکان به خون فاطمه سلام الله علیها رسیده است . آنجا حاجتتان را بخواهید .

فریاد گریه جمعیت بلند شد

بعد آقای بهاء الدینی میگوید : این کار را انجام بده .

ایشان میگوید

من رفتم اینکار را انجام دادم حالا تو نگو آقای بهاء الدینی خودش هم نظر دارد ، نیت دارد ، یا حاجتی دارد .چون خودش مشرف نمی شود .

حالا جالب این است که حضار دارند به آقای صدیقی توجه می کنند ازاعیان شخصیتی مملکت ، و هم آقایانی که شرکت کننده بودند ، ایشان هم با ضرس قاطع دارد مطلب را می گوید.

گفت : من رفتم مدینه همین کار را انجام دادم ، بعد از این رفتم مکه دیدم از بلند گو صدا میزنند : آقای صدیقی دوباره بروند مدینه . من دوباره رفتم مدینه ، چند روزی مدینه ماندم ، وقتی برگشتم به ایران یک عمامه ای خریده بودم رفتم محضر حاج آقا ، رسیدم، تا سلام علیک کردم بدون اینکه حرفی بزنم ،

حاج آقا بهاء الدینی فرمودند:

میدانی ثمره ذکر امسال چه بود ؟

گفتم : نه

گفت : نمیدانی ثمره ذکر امسال چه بود ، نگرفتی؟

گفتم : نه

فرمود :امسال ثمره ذکر شما یکی این بود که شما دو بار آمدید مدینه،

گفتم شما مطلعید من دو بار امسال آمدم مدینه .

گفت : بله آنجائی که نشسته بودید ذکر می گفتید در آنجا با تو بودم.

این نوارش دربیت آقا هست،دم در که می فروشند ، نوار سه سال قبل فاطمیه

بعد برگشت و گفت :

ثمره دوم اینجا بود :

که تا گفت مجلس به هم پاشید اینقدرمردم به خودشان زدند وگریه کردند که آقا تشریف بردند ؛ دیدند که دیگر نمی شود جمعیت را اداره کرد .

فرمودند : ثمره دوم این بود که آن نیتی که من میخواستم ، به آن نیت رسیدم ، و آن این بود

که امسال مقام معظم رهبری به دیدارامام زمان نائل آمد .

 

 

61

 








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]