سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

مولای من… سرورمن …

ای بزرگی، که پایان بخش رسالت محمد و احیاگر حق علی و فاطمه ای، ای امامی که در وقار و جود چون حسن، در شجاعت چون حسین، در زهد چون سجاد، و در علم چون باقری،و در راستی چون صادق، در عفو چون کاظم، در احتجاج چون رضا،در تقوی چون تقی، در پاکیزگی چون نقی، و در ابهت چون پدر بزرگوارتان عسکری هستید،

مولای من….     

شب هجران طولانی شده، تیغ فراق جانم را خلیده است، این شام تیره ام را به طلوع پاکت روشنی بخش و کلبه ی سردم را به یمن قدومت گرما ده.       دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟

و ای کاش که این جمعه بیایی!           

دل من تاب ندارد،

" همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ ... تو کجایی؟ تو کجایی..."

و تو انگار به قلبم بنویسی :           

   که چرا هیچ نگویند

مگر این رهبر دل سوز، طرفدار ندارد، که غریب است؟

و عجیب است، که پس از قرن و هزاره            

  هنوزم که هنوز است         

دو چشمش، به راه است

و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش        

زیاد است، که گویند

به اندازه یک «بدر» علمدار ندارد!          

 و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد!

تو خودت ! مدعی دوستی و مهر شدیدی!                

  که به هر شعر جدیدی،

ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟             

  تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟»

 تو کجایی؟                 

 باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت، 

ز هدایت، ز محبت،       

 ز غمخوارگی و مهر وعطوفت             

 تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟          

 چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟

چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟          

چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟

چه کسی راه به روی تو گشوده؟            

چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد،

چه زمان ها که تو غافل شدی و یاربه قلب تو نظر کرد...    

 و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی کجایی!؟

و ای کاش بیایی!





بهارهای شگفتی در راهند. فردا گلی می‏شکفد که بادها را پرپر می‏کند .
بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمی‏گویم؛ آسمان می‏گوید با هزاران بهاری که دیده است.
بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین می‏گوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است.
فردا گلی می‏شکفد که گل‏ها به پیشواز آمدنش، پرپر می‏شوند. درخت‏ها، سجده می‏کنند مقدمش را، کوه‏ها سر بر آستان کرم او می‏گذارند و دریاها، وام‏دار زلال چشمانش می‏شوند.
فردا گلی می‏شکفد که عطرش از همه پنجره‏های بسته عبور خواهد کرد؛ از همه دیوارهای سنگی، برج‏های بتُنی، خیابان‏های تاریک، کوچه‏های رنگ و رو رفته.

فردا گلی می‏شکفد که پنجره‏ها را باز خواهد کرد و آینه‏ها را شفاف.
فردا گلی می‏شکفد که ابرها را به باران دعوت می‏کند، باران را به زمین تشنه می‏فشاند، گل‏ها را می‏رویاند و خورشید را صدا می‏کند تا رنگین‏کمانی شگفت، شرق تا غرب زمین و آسمان را به هم بدوزد؛ رنگین‏کمانی زیباتر از همه آذین‏ها و خیر مقدم‏ها، رنگین‏کمانی که مزین به نام زیبای زیباترین گل دنیاست.





سخن اول

همیشه دور بودن و در کنار هم نبودن ، فاصله می آورد و  فاصله ها بودند  که هجران می آوردند ، ولی اینبار چه نزدیک بود این فاصله هایی که هجرانی تلخ به کاممان نشاند...

سخن دوم

این روزها که نشسته ام در چارچوب سکوت و خیره مانده ام به سمت سایه ای تلخ ...

 این روزها که بی پروایی دارد امانم را می برد از درون...

 این روزها که دلتنگی هایش بوی نداشتن می دهد...

 این روزها که روانداز بهانه, روی حرف هایم کشیده ام...

 دیگر ترنم زیباترین روشنی هاهم ، آرامم نخواهد کرد...

شاید با دستان خودم پس زده باشم، حجم نسیم دلنوازش را...

سخن سوم

من نمی توانم روزگار را برای خودم این طور تعریف کنم:

 نسیمی می آید از لحظه های دور، من خودم را فراموش می کنم،

 دلبسته می شوم  و کسی می فهمد، مهربانی می کند، مهربانی می کند،

 و در یک سخن  که دلبستگی جا خوش می کند در تاروپود لحظه های من...

 کسی می رود و فرار می کند از حقیقت، از خاطره، از دلتنگی و...

 درخت پشت پنجره آشنا پیش می رود تا مرز پیرشدن نابهنگام!

 من از این تعریف روزگار که لهجه غروب دارد و طعم باران، بدم می آید. 

من از دست این  لحظه های پر از بی تابی، از این ترک کردن های غیر منطقی، خرد شده ام و خسته...

 

سخن چهارم

پرم از واژه های پریشان احساس، اشباع شده ام از اندیشه های سرد توفان زده.

مثل همیشه شعر دارد از سر و کول ذهنم بالا می رود :

بس است چله نشستن، گذشت فصل صبوری ...

این بغض ناخوش احوال حتما دلیل دارد...

دیوارها ی وجودم ، آفتابی فریاد می زنند و من – سراسیمه – خاطرات روزهای ابری را از پنجره بیرون می ریزم ...!

یک لحظه  خورسید را  در کوچه پس کوچه های  ذهنم دیدم و اعتراف می کنه که نگاهم - سال ها – زندانی جزیره پنجره ها شد ....!

این واژه های سر به هوا، دست از سر من برنمی دارند.

 می دانم که از امروز واژه هایم بوی نداشتن می دهد و غریب وار بی قراری می کنند...

 می دانم که دیگر باران می شود همسایه دیوار به دیوار وجودم ...

 می دانم که سکوت می شود موسیقی ممتد لحظه هایم...

 ولی کاری از دست من و درخت پشت پنجره آشنا و این  واژه های خیس، برنمی آید...

 تنها نمناکی این واژه هاست که امید می دهد ...

سخن پنجم

من دارم به سوی خودم می روم.  به سمت اراده... بی آنکه به لحظه های آفتابی یا ابری بیندیشم...

 دیگر بی خیال دلتنگیهای سرد خواهم شد و نگاهی که به دنبال جاده ای رو به آفتاب و امید است ...

سخن ششم

 

همچنان چشم انتظار خواهم ماند...




همیشه و همه جا

به این فکر می کردم

که دانه های تسبیح

پیوسته ترین برادران زمینند

که در چرخش مداومشان

همواره به هم می رسند

در تلاقی بی نظیرشان

تکیه گاه یکدیگرند و

بر کتفهای هم بوسه می زنند

اما

چقدر فاصله است

چقدر فاصله است بین دو دانه

که هرگاه

نقطه ای از این فاصله صفر پاره شود

پیوسته ترین دانه های زمین

به گسسته ترین دانه های زمان تبدیل می شوند

آه!چقدر فاصله است.........




قشنگترین منظره ی دنیا وقتیه که

صدای نقاره هات توی صحن انقلابت میپیچه

اشک چشم کسی که خسته از همه جا به ایوون طلات تکیه داده

بی اختیار روی گونه هاش میریزه ...



عشقبـازی به همیـن آسـانی اسـت ...

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کار همواره باران با دشت

برف با قله کوه

رود با ریشه بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه‌ای با آهو

برکه‌ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است

شاعری با کلماتی شیرین

دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل‌آرام و تسلی و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حرّاج کنی

رنج‌ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آن‌ها بزنی

مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری

هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظه کار

عرضه سالم کالای ارزان به همه

لقمه نان گوارایی از راه حلال

و خداحافظی شادی در آخر روز

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است ...




بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته...

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ...

چشمانت را که به من می دوزی

گونه هایم پر از پولک شعر می شود

و شاید ماهی کوچک تو می شوم

ساکن در اقیانوس آرام دلت

که با یک بوسه

عاشقت می شوم ...

هرچه دلم را خالی می کنم

باز پر می شود

از تو

عجب برکتی دارد دوست داشتنت ...

این روز ها بهار هم آرامم نمی کند ...

نسیم بهاری هم بر تنم تنگ و خشن است

دنیا با همه زیبایی هایش برایم گاهی تنگ و چسبان است...

باید خیاط قلبم باشی تا بتوانی ، دنیا را به اندازه آغوشت برایم تنگ کنی...




این روزها ؛ زانو ها در بغل خوابیده .سر به زانو تکیه زده و چشمهایم به دیدار اشک می روند  .
 
پرده ها را می کشم .. مبادا روشنایی خلوتم را بر هم ریزد .
 
شعله ها زبانه می کشند .. من انگار در حوضی از یخ دست و پا می زنم .
 
این روزها اگر کوک سازم غمگین است .. چاره نیست ..
 
ارتعاش صدای قلبم ؛ انگشتان مرا به روی ساز می کشد .
 
این روزها صدایم درگیر ناله است...
 
بغضم به صدا راه نمی دهد .
 
شبها که وصفش ناگفتنی ست … من می مانم و تمام تاریکیهای شهر من .
 
من می مانم و تصویری تاریک از روز … من می مانم و یک بغل داغ شقایق.
 
گاه که به ترس رویی نشان می دهم ...آغوش عشق تنها پناهگاه من است .
 
تنها مآمن امن دلواپسیهایم ... تنها گرما ی روح بخش روح خسته ام .
 
این روزها به خیابان نمی روم .... شاید به اجبار خاطرات خزان صدای شکستن برگی بیاید.
 
طاقت شکستن ندارم.. .
 
طاقت دیدن بی پناهی شاخه ها را ندارم .
 
این روزها به آسمان نگاه نمی کنم … شاید پرستویی به کوچ رود .
 
توان غیبت پرستو را ندارم ...این روزها روزهای درد است ....
درد




بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم
از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست …
بلکه از این است که…
چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته
انجام داده ایم ...




خواست یوسف را به عصمت،شُهره گرداند به مصر

بـُو نَــبـــُرد از نیت پاک زلیخا هیچکس !!!









[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]