مینویسم تا اندکی از دردهایم کاهش یابد
تنهایی بگو چگونه اسمت را بنویسم؟ وقتی اشک نمی گذارد
اسمت را به همراه ستاره می نویسم چون مرا به یاد شبهای تارعشق می اندازد
بگو چگونه درک کنم لحظات عاشقی را؟
بگو چگونه بعد از این تحمل کنم لحظات تنهایی را؟
با نوشتن تنهایی گریه ام می گیرد چه برسد به اینکه تنهایم بگذاری
بگو چگونه احساسم رابنویسم که دیگر دلم از تنهایی و بدون تو بودن خسته شده....؟؟؟
مثل همیشه توی تنهایی و خلوت خودم به یاد تونوشتم که شاید تسکینی باشه برای روح خستم...
با یاد تو آسمون دلم با اون بغض بارونی اش ? شروع کرده به باریدن و هنوزم داره می باره و اینو می دونم که این بارش دیگه تموم نمی شه...
چون آسمونش ? خورشید چشماتو کم داره...
تقدیم به تو که با تو بودت نفس تازه ای بر لحظه هام دمیدی و با نبودنت ردپایی بر کویر خشک وجودم گذاشتی که با هیچ بارونی اثرش محو نمی شه...
مگر نه اشک، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازانترین ایمان
و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن
و لطیفترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند
و قطرهای گرم شدهاند، نامش اشک؟
کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است
و مرگ عزیزی قلبش را میسوزاند، میگرید، غمگین است،
هرگاه دلش یاد او میکند و زبانش سخن از او میگوید و روحش آتش میگیرد
و چهرهاش برمیافروزد، چشمش نیز با او همدردی میکند؛ یعنی اشک میریزد،
اشک میجوشد و این حالات همه نشانههای لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند
گریهای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن
و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد
کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان میآید
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد
...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد
...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم
...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم
...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار