یکى هم بیاید؛

این حرف هاى مانده در گلو را،

بیرون بکشد از من...

همیشه،

بغض

توجیه خوبى براى

"خفگى"

نیست...

 

دلم گرفته

و آرام گریه میکنم

آنقدر که صدایم

از دهانم بیرون نمیزند ..

ناله ام

تنها

گنجشکها را می پَرانَد.

 

دلم گرفته

و روی شانه های خودم گریه میکنم ...


از ابتدای افتادن،

از ابتدای صفر،

از ابتدای این همه تنهایی،

دوباره شروع خواهم شد

و این بار

تمام جهان را قدم خواهم زد ..