اینجا زمین است ... زمین خاکی...و بازی در این زمین خاکی قاعده بی قاعدگی خودش را دارد...

اینجا دلت رابه هر نحوی که بشکنند ، گل کاشته اند...

اینجا خرده شکسته های غرور را هم زیر دست و پا له می کنند...

اینجا اشک هیچ مردی دیده نمی شود...

اینجا اشک چشمهای آن دل تحقیر شده وقتی به پلکهایش آویزان می شود که برگهای درخت غرورش ریخته باشد...

اینجا دل هر عاشقی را می توان فرش زیر گامهای چکمه های تحقیر و ذلت کرد...

اینجا در تحقیر کردن هم رقابت می کنند ، کور کورانه...

اینجا باید سرت را به زمین گرم بزنی ، ...

اینجا اختیار گوش و چشم و حلق و بینی ات هم دست خودت ، نیست که اختیار دستت هم در دست خودت نیست...